محمد مهدیارمحمد مهدیار، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

شیرین ترین بهونه ی زندگی من

مسافرت شمال

 اوایل مهر امسال برای اولین بار یه سفر بیادموندنی و درعین حال پر دغدغه رو با حضور تو تجربه کردیم...خونواده ما و مامان جون و خاله مریم و عمو مهدی  وخونوادشون که تو یه مجتمع رفاهی که به کارکنان افضل توس از طرف موسسه بابا بهمون داده بودن توی محمودآباد مقیم شدیم و در آخر سفر هم توی بابلسر مادربزرگ و عمو و پسرعمو هم بهمون اضافه شدند که باحضور اونا خیلی بیشتر بهمون خوش گذشت. سفر خوبی بود و خدارو شکر که مریض نشدی فقط بشدت بی اشتها شده بودی و البته شبا هم یه مقدار بیقراری میکردی. دریا رو خیلی دوس داشتی و با تمام قدرتت به سمتش میدوییدی و اجازه نمیدادی که جلوتو بگیریم واسه همین زیاد جرات نداشتیم ببریمت لب ساحل.و مجبور بودیم بیشتر...
30 مهر 1392

باغ وحش

حدود چند هفته پیش با مامان جون و خاله مریم و عمو مهدی رفتیم باغ وحش. پسر گلم!عجیـــــــب ذوق کرده بودی با دیدن اینهمه حیوون...صدای ببعی ببعیت کل باغ وحشو برداشته بود. اینم چندتا عکس:   حرکت بسوی باغ وحش: اینجاهم که تو دنبال اسب میدوی و بابا هم دنبال تو!   ...
22 مهر 1392
1